پیامدهای یک فتوا
پیامدهای یک فتوا
پیامدهای یک فتوا
از کودکی او داستانهای مختلفی نقل شده است. یکی گذشتهای عادی چون مسلمانی بیقید و بند که رشدی به آن افتخار میکند؛ و دیگری گذشتهای یکسره باعث شرم. شاید یکی از این دو را خودش ساخته باشد و دیگری را برایش ساخته باشند. هرچه هست، برای دنیا رشدیِ قبل از آیات شیطانی چندان اهمیتی ندارد. او را با کتاب آیات شیطانی میشناسند. قبل از آن موجود قابل اعتنایی نبوده، دست بالا اینکه یکی دو کتاب عادی نوشته. چه فرق میکند کی به دنیا آمده. تاریخ تولدش همان روز نشر کتابش است. روزی که یک مرتد متولد شد.
احمد سلمان رشدی، متولد 19 ژوئن سال 1326 شمسی، برابر 1947 میلادی، در بمبئیِ هند به دنیا آمد. پدرش تاجری مسلمان و ثروتمند بود. اما اعتقادات مذهبی قوی نداشت. گوشت خوک نمیخورد چون پیدا نمیشد اما الکل چرا؛ مصرف میکرد. یه قول خود رشدی: “میتوانم بگویم خوشبختانه آنها مسلمانان خوبی نبودند و من را طوری که در دنیا مرسوم است تربیت کردند.”
مدرسه که تمام شد رفت دانشگاه کمبریج. در دانشکدهی ادبیات رشتهی تاریخ و ادبیات را انتخاب کرد. برای اینکه خرجش را دربیاورد در مطبوعات لندن مقاله مینوشت. در همان دوران دانشجویی داستاننویسی را شروع کرد. سال 1968 عضو یکی از احزاب جنبشِ چپ انگلیس شد؛ در تظاهرات دانشجویان علیه جنگ ویتنام هم شرکت کرد. کمکم وجههای روشنفکری برای خودش دست و پا میکرد.
نمایشهای جدیدِ تماشاخانههای آوانگاردِ لندن را میدید. فارغالتحصیل که شد، چند ماهی رفت پاکستان و دوباره برگشت انگلیس. در لندن سردبیر یک بنگاه تبلیغاتی کوچک شد و نوشتن اولین رمانش را شروع کرد؛ رمان دربارهی یک قدیس مسلمان بود ولی کسی انتشارش را قبول نکرد. خیلی سطحی و خام بود.
در 27 سالگی با یک دختر انگلیسی ازدواج کرد. سال 1975 (در 28 سالگی) مجموعه داستان “گریموس” را نوشت. این بار کتابش چاپ شد اما منتقدها روی خوشی به آن نشان ندادند. بالاخره بعد از پنج سال موفق شد. “بچههای نیمه شب” اولین رمانش بود که در 1981 چاپ شد؛ اولین تجربهی جدیاش. مشهور شد. کتاب مخاطب پیدا کرده بود. همان سال جایزهی “بوکر” را به او دادند. سال 1993 هم “بوکر بوکرها” را برد. بین برندگان بوکر در 25 سالِ نخست اعطای این جایزه، اول شده بود.
رمان فوری به بیش از سی زبان ترجمه شد. داستان تکان دهنده ای بود. منتشر که شد مطبوعات انگلیس غوغا کردند. همهجا نقد بچههای نیمهشب بود. محور کتاب، قصهی استقلال هند است و راویاش یک مسلمان جوان. کتاب در هند جنجال درست کرد. رشدی در کتاب به خانم “ایندیرا گاندی” (نخست وزیر وقت هندوستان) گفته بود “بیوه”. به پر و پای دولت هند هم پیچیده بود.
رشدی هنوز کتاب اصلیاش را ننوشته بود. هنوز یک نویسندهی مشهور و محبوب و مسلمان بود. سال 1983 در رمان شرم با سَبکی که افسانه، واقعیت و تاریخ را در هم میآمیزد، سیاستمدارهای پاکستان را زیر سؤال برد. سبکش تازه نبود؛ نمونهی شرقی نداشت. از قصههای نویسندههای امریکای لاتین الگو گرفته بود. نیشش را به همه رساند. سهم “بینظیر بوتو” هم یک لقب جدید شد؛ “باکرهی تنکه آهنی”.
انتشار شرم در پاکستان ممنوع شد. کتاب نیم میلیون نسخه در کل جهان فروخت؛ این دومین کتاب رشدی بود. موفقیت کمی نبود. دو کتابِ اولِ کمتر کسی اینقدر پرفروش و البته پرحاشیه میشود. ولی رشدی حاشیه را دوست داشت.
سال 1985 بعد از 11 سال از همسر و پسرش جدا شد. در 1987 با “ماریان ویگنز” نویسندهی امریکایی ازدواج کرد. محبوب شده بود. همهجا از او و کتابش حرف میزدند؛ اما هنوز ارضا نشده بود. رشدی به خودش هم رحم نکرده بود. به ملیتش، به کشورش و به وطنی که چند بار عوضش کرد. چهبرسد به دیگران و اعتقاداتشان. به هیچ چیز مقید نبود. این را خودش بارها گفتهبود.
مؤسسهی انتشاراتی “پنگوئن” آمد سراغش. با هم معامله کردند. هردوشان گمشدهشان را پیدا کرده بودند؛ هم رشدی راضی بود هم “گیلدون ریتکن” رئیس انتشارات. صاحبان مؤسسه صهیونیست بودند. انشارات متعددی هم زیر نظرشان بود. این پروژه را سپردند به نشر “وایکینگ”. این بار باید ضد اسلام مینوشت.
حرفش برو داشت. نویسندهی مسلمان محبوبی بود. البته مسلمانی که برگشته. باید میگفت “من این راه را رفتهام؛ کسی نرود؛ همهاش دروغ است.” حرفش میگرفت. سست ایمانها را از راه به در میکرد. صهیونستها روی این حرفها حساب باز کرده بودند. باید کارش را میکرد. سفارش تألیف را قبول کرد.
حقالتألیف بیسابقه بود؛ 850000 پوند. کسی چنین رقمی برای تألیف یک رمان نگرفته بود. او انتخاب شده بود و باید آیات شیطانی را مینوشت.26 سپتامبر 1988 (4 مهر 1367) کارش را تمام کرد و کتاب را در 547 صفحه تحویل ناشر داد؛ Satanic verses منتشر شد و بلافاصله به عنوان یک اثر ادبی ممتاز شناخته شد. برای تبلیغش کلی هزینه کردند. آنقدر که کسی فکر نمیکرد کتاب خرجش را دربیاورد.
ولی درآورد. خوب فروش کرد. خیلی از مسلمانها کتاب را خریدند. میخواستند ببینند ماجرا چی است. توش چی نوشته. حرف حسابش چی است. حرف حساب نداشت. توهین بود. یکسره دروغ بسته بود و تخیلاتش را با آنچه بهش گفته بودند سرهم کرده بود و آورده بود توی کتاب؛ توی 9 فصل.
“ساندی تایمز” نوشت “قطعهی هنری بسیار زیبایی است که در قالب رمان نوشته شده و بیش از هر کار دیگری در این روزها ایدهآل تلقی میشود.” روزنامه مال “روبرت مورداک” یهودی است.
توی کتاب گفته بود وحی حقیقت نداشته؛ پیامبر همهچیز را جعل کرده و از طرف خدا نیامده. توی همهی کتابهاش توهین کرده بود و این آخری هم استثنا نبود. به پیامبر، اصحابش و فرشتهی وحی اهانت کرده بود. شاید همان روز اول باید جلو توهینهاش را میگرفتند. باید میفهمیدند نقشه دارد.
آمدهبود دنبال “الی کُن”؛ ملکهی یخ (زن فاتح اِوِرِست). میخواست برود لندن. صلاح الدین هم نقشهای رادیویی بازی میکند و توی تلویزیون برای کودکان فیلم بازی میکند. استاد تغییر لهجه و تقلید صدا است. رفته بود بمبئی پدرش را ببیند. حالا داشت به انگلیس برمیگشت؛ به “کشور میانه رَوی و اعتدال”.
در طول سقوط، هویت صلاحالدین چمچا و جبرئیل عوض میشود. آنها به دو نماد تبدیل میشوند. یکی موجودی شیطانی میشود و آن یکی مردی فرشتهخو. در تاریکی، بالای سر مرد فرشتهخو هالهی نور دیده میشود.
تغییر هویت آنها سریع است. خواننده گیج میشود. اول نمیفهمد چی شده. چند صفحه جلوتر متوجه میشود. درک ماجرا برایش سخت است. میخواهد فکر کند و بفهمد چه اتفاقی افتاده اما داستان مجال نمیدهد. نمیگذارد بفهمد این دوتا چهطور تغییر کردند. موجی ایجاد میشود که خواننده را با خودش میبرد. صحنهها دائم عوض میشوند. صلاحالدین چمچا و جبرئیل مدام درگیر داستانهای جدید میشوند. داستانهایی که نامربوط به نظر میآیند اما نویسنده ربطشان میدهد. زمان نتیجهگیری کارش را میکند. از موجی که اول داستان درست کرده استفاده میکند و خوانندهی شوک زده را هرجا که خواست با خودش میبرد.
صلاحالدین چمچا و جبرئیل نقشهای اصلی داستاناند. ماجراهای مختلف کتاب، این دونفر را به هم ربط میدهد و سرنوشتشان را در یک مسیر میگذارد. کتاب از تز و آنتیتز پر است. همهچیز تغییر شکل میدهد. فکرهایی که به ذهن خواننده میرسد تغییر ماهیت میدهند. وقتی فکر کند چیز خوبی بهذهنش رسیده، چند سطر پائینتر، همان ذهنیت به کار شیطانی تبدیل میشود. همه چیز دو جنبه دارد. کارهای بد از دید دیگر به بهترین کار تبدیل میشوند. آیههای شیطانی علیه پیغمبر است، همهاش دربارهی چهگونگی استحاله و تغییر است. میخواهد بگوید همه استحاله میشوند و تغییر میکنند.
میگوید این تغییر مربوط به دنیای امروز است و همه باید خودشان را با دنیا و تغییرهاش همآهنگ کنند. این تغییر باید سریع انجام شود، مثل سقوط از آسمان. چون دنیا زود عوض میشود. دنیای ما که به گفتهی پدرِ الی “پُر از تضاد است. این را از یاد نبر. در اینجا اشباح، نازیها و قدیسین همه همزمان زندگی میکنند و در حالی که در گوشهای از خوشبختی به اوج میرسی، جهنم در پایان راه انتظارت را میکِشد. دنیایی از این وحشیتر وجود ندارد.” البته خود رشدی مدتها قبل استحاله شده بود. حالا میخواست بگوید “این استحاله طبیعی است و همه دچارش میشوند.” هرکس تغییر هویت ندهد از دنیا و سرعتش عقب مانده است. توی کتاب بین خیر و شر یکسره درگیری و جنگ است. خوبهای داستان خیلیخوبند و بدهاش زیادی بد. رشدی خوب و بد را به جان هم انداخته تا نتیجهی دلخواهش را به خواننده منتقل کند.
داستان بخش دوم کتاب در شهری به نام “جاهلیه” میگذرد. رشدی این قسمت را براساس خرافهای به نام “غرانیق” نوشته است. افسانهی غرانیق جزو اسرائیلیاتِ دین است. همین دستآویز رشدی شد. این افسانهای است که با ادلهی عقلی و تاریخی مردود شده و خود قرآن هم آن را نقض کرده است.
جالب این است که رشدی آیههای استفاده شده در کتابش را از ترجمهی قرآن “مولانا محمدعلی” برداشته است. “محمدعلی” در ترجمهاش روایت واقدی از افسانهی غرانیق را قبول ندارد. میگوید صحت ندارد. در واقع، منبع تألیف آیات شیطانی کتابی است که آیههای شیطانی را رد میکند.
نام مکه در کتاب “جاهلیه” است؛ نامِ دِهی در مصر. سال 1960 در عملیات ساخت سد “اسوان” دِه زیر آب رفت. بعداً معبدهاش را در ارتفاع بالاتری بازسازی کردند. در جاهلیهای که رشدی ترسیم میکند، همه چیز ماسهای است و آب، دشمنِ شهر است. همه چیز با کوچکترین تلنگری فرومیریزد. این است که اسم آن دِه به ذهن خواننده میرسد. جاهلیه همنامِ دِهی است زیر آب؛ در مصر.
آخرِ این بخش، جبرئیل؛ مَلِک مقرّب، اعتراف میکند. میگوید زبانش در اختیار خودش نیست. گاهی شیطان چیزهایی از زبان او گفته. درست یادش نمیآید، شاید چند آیه بودهاند.
رشدی اینجا را با دقت نوشته. نتیجهای که میخواهد همینجا است. شیطان میتواند از زبان فرشتهی وحی حرف بزند؛ از زبان ملک مقرب خدا. خواننده فکر میکند خدا همان شیطان است و شیطان خدا است یا شاید خدا موجودی است نیمی شیطان و نیمی فرشته یا چیزی شبیه این. همهچیز مخلوط میشود. مرز خوبی و بدی مدام کمرنگ میشود. در ادامهی کتاب، فاجعهی “یونیون کارباید” در “بوپال” (هند)، کشتار کودکان در “آسام”، جنگ “فُلکلند”، تظاهرات میدان “گراونر” علیه مداخلهی نظامی امریکا در ویتنام، خطر موادمخدر، پدیدهی نوظهور افزایش پنج و ششقلوها، جنجال زاغه نشینی و خانههای موقت در لندن و چند حادثهی معاصر را با طنزی کنایه آمیز تصویر میکند.
میخواهد کتابش را بزک کند. بهش رنگ آزادی بیان بدهد. راه دفاع را برای خودش باز گذاشته که بعد بگوید فقط اسلام را نقد نکرده است. بگوید این یک بخش کتاب بوده؛ این کتاب نقد همهچیز است. نقد دنیا و مردم و عقایدشان است. کسی نباید ناراحت بشود.
منتقدها میگویند آیههای شیطانی رمانهای سهگانهی رشدی را تکمیل کرده است. ضلع سوم مثلث اهانت است. خودش میگوید “در بچههای نیمه شب هند را توصیف کردهام. هندِ کودکیاَم را، هندِ نسلی که همراه با استقلال هند به دنیا آمد. رمان شرم دربارهی پاکستان است؛ کشوری که پدر و مادرم در آن پناه گرفتند. آنها هم از آزار هندوها فرار کردند؛ مثل خیلی از مسلمانها. اما پس از نَقل آنچه تا آن زمان گذشته بود خواستم بخش دیگری از داستان زندگیام را بازگو کنم؛ مهاجرتم به انگلستان. 13 ساله بودم که به این کشور آمدم. غریب بودم و از سرزمین خودم کنده شدهبودم. اینجا سرما، تحقیر و نژادپرستی انتظارم را میکشید، اما بعدها دنیای دیگری یافتم. دنیایی تازه، با ارزشهای متفاوت. طرح کتاب آیههای شیطانی از این تجربه مایه گرفته است. میخواستم رَوَندِ مهاجرت را توصیف کنم. از یک سو آن همه شکستگی و رنج و تحمل و از سوی دیگر کشف و دریافت ارزشهای نو را بیان کنم.”
بعضی منتقدها، کتاب را با هزار و یک شب مقایسه کردهاند. گفتهاند حماسهی دنیای مُدرن است. سبک رئالیسم جادویی رشدی را همطراز “گابریل گارسیا مارکز” شمردند.
منتقد که نبودند؛ مبلغ بودند. بالأخره گرد و غبار میخوابد. جنجال و تبلیغ و دعوا سر این کتاب کم میشود. آنوقت آینده جایگاه کتاب را معلوم میکند و مشخص میشود آیههای شیطانی در لیست آثار ادبی ماندگار قرن بیستم جایی ندارد.
رشدی مقلد “بورخس” و گارسیا مارکز است. “طبل حلبی” “گونتر گراس” را خوانده و بچههای نیمهشب را نوشته. خودش میگوید طرح رمان را از طبل حلبی الهام گرفته است. آیات شیطانی هم خیلی شبیه “مرشد و مارگریتا” ی “میخائیل بولگانف” روس است. البته عدهای آیات شیطانی را کپی مسخرهای از “صد سال تنهایی” مارکز میدانند. کتاب را بخوانی یاد صد سال تنهایی میافتی با این فرق که رئالیسم جادویی رشدی با شیوهی مارکز خیلی متفاوت است. داستان مارکز، بر پایهی تخیل است؛ خیال محض. همهچیز توی کتاب، غیر واقعیاند. خوانندهی صد سال تنهایی میداند دهکدهای به نام “ماکوندو” وجود ندارد. بستر “صد سال تنهایی” هم در لامکان است ولی رئالیسم جادویی رشدی در بستر واقعیت است. همهچیز واقعی است و در عین حال میشود گفت حقیقت ندارد. همهچیز تغییر کرده. رشدی کاریکاتور تاریخ را شرح میدهد. همه چیز همانطور است که میگوید اما تغییرشان داده؛ بزرگ و کوچک شدهاند. تاریخ را تحریف میکند. با اتفاقها و شخصیتهای واقعی بازی میکند و آنها را تغییر میدهد. از این نظر کارش پُست مدرن است.
کتاب، سراسر توهین است. تحریف زندگی رسول الله است. میگوید نیست، اما هست. اشارههاش به پیامبر است. تشبیههاش این را میگویند. خودش میگوید “تلاش کردهام در سیر توالی رؤیا گونهی این اثر، برداشتم را از پدیدهی وحی و پیدایش یکی از ادیان بزرگ جهان بیان کنم. این برداشت یک فرد غیرمذهبی است که در سراسر زندگیاش فرهنگ اسلامی اهمیت اساسی دارد.”
در “شرم” میگوید “خوشبختانه آنچه مینویسم، واقعگرایی نیست، بلکه نوعی افسانهی امروزی است، بنابراین گفتهها را خیلی جدی نمیگیرند و در نتیجه لزومی هم ندارد علیه من اقدامی بکنند.” میگوید واقعی نیستند. میگوید نباید جدی گرفتشان. اعتراف میکند که از زیر بار اهانت در برود. خودش را از زیر خشم مسلمانها بیرون بکشد. همینجوری به هدفش رسید. حرفش را زد و گفت نباید به کسی بربخورد. رشدی خودش را نویسندهای “ولگار” میداند. میگوید “ریشهی لاتین” ولگار به معنای مردم است و در رمان نویسی، به مسائل روزمرهی مردم اطلاق میشود. مسائلی مانند سکس، مرگ، زندگی، شادی، غم؛ خواب و رؤیا.
گاهی هم خبرهای بد میرسیدند. تظاهرات و اعتراض؛ ولی کم بود. مهم هم نبود. اعتراض همیشه هست. همینها باعث شهرتش شده بودند. به اعتراض و مخالفت نیاز داشت. داشت زیاد میشد. 24 بهمن 67 چهار نفر توی تظاهرات کشته شدند. پاکستانیها و هندیها زودتر از ایرانیها کتاب را دیدهبودند.
بیست و پنج بهمن 67 امام (ره) فتوا داد. ایران تازه از 8 سال جنگ راحت شده بود. هنوز تکلیف خیلی مسائل مشخص نبود. اسرا، بازسازی، منافقین، غرامت، قائم مقامی و هزار نکتهی مبهم وجود دارند ولی در دین پیرمرد، حکم خدا مسامحه برنمیدارد. او همه چیز را بهموقع و در جای خودش انجام میدهد. از چیزی هم نمیترسد. به همه هم هشدار میدهد و میگوید “نترسید!” “از غرب و شرق نترسید!” خودش هم فقط از خدا میترسید.
“باسمه تعالی، انا لله و انا الیه راجعون. به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان میرسانم مؤلف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن محکوم به اعدام میباشند. از مسلمانان غیور میخواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود شهید است ان شاء الله. ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام آن را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد”. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته، روح الله الموسوی الخمینی، 25/11/67
البته حکم اعدام برای سب نبی مختص اسلام نیست. کتاب مقدس، سفر خروج، باب 31، آیات 12 تا 16 و همین طور باب 35 آیهی 2، در مورد مجازات بیاحترامی به مقدسات آمده “خداوند موسی را خطاب کرده و گفت” تو بنیاسرائیل را مخاطب ساخته بگو بستهای مرا نگاه دارید زیرا که این در میان من و شما در نسلهای شما آیتی خواهد بود تا بدانید که من یهوه هستم که شما را تقدیس میکنم پس بست را نگاه دارید زیرا که برای شما مقدس است، هر که آن را بیحرمت کند هر آینه کشته شود. بست در دین یهود یک عهد مقدس است. اگر حرمتش توسط یک یهودی شکسته شود، جزای او مرگ است.
رشدی هیجان را دوست داشت اما نه تا این حد. مخالفت خوب بود اما نه تا پای جان. حالا مسلمانها قصد جانش را داشتند. فکرش را نکرده بود. نمیدانست اینطوری میشود. حامیانش قولهای خوبی بهش داده بودند. داشت روی سفارشهای جدیدش کار میکرد. به یک اهانت تازه فکر میکرد. اما امام (ره) همه را غافلگیر کرد. فتوا داد و اول حکمش هم آیهی استرجاع را آورد.
چه کار میتوانستند بکنند؟ باید ریشه را میزدند. باید حکم را زیر سؤال میبردند. راهی نبود. نه میشد لغوش کرد نه به رویش چشم یست. باید ماجرا را لوث میکردند. “تایم” چاپ لندن سناریو را شروع کرد. 27 فوریهی 1989 گفتند امام (ره) ماجراجویی کرده و میخواهد اعتبار داخلی کسب کند. دوباره بخوانید گفتند “آیت الله میخواهد برای خودش اعتبار سیاسی دست و پا کند.” آنهم داخل ایران. امامی را میگفتند که کافی بود لب باز کند تا مردم برایش جان بدهند. گفتند “میخواهد فرافکنی کند. میخواهد آتش انقلابش را روشن نگه دارد. میخواهد انفلابش را به بیرون از ایران بکشاند.” این را مجلهی “ژون آفریک” 1 در ماه مارس 1989 نوشت. فایده نداشت. کسی حرفشان را قبول نمیکرد. خوانندهها مسخرهشان میکردند. حرف “گاردین” را هم کسی قبول نکرد. گفته بود “قطعنامهی 598 جو غیر اسلامی ایجاد کرده و [آیتالله] خمینی میخواهد با این حرفها، جو را عوض کند.”
میگفتند نظر شخصی آیت الله خمینی است. امام (ره) هم رهبر معنوی است. رهبر معنوی هم آدم بدی نیست. خُب مثل پاپ است دیگر؛ گاهی هم یک چیزهایی میگوید. شما جدی نگیرید. تازه جدی هم باشد امام (ره) رهبر عدهی کمی از شیعهها است. بقیهی شیعهها و سنیها قبولش ندارند. کمی طول کشید تا فهمیدند ماجرا خیلی جدی است. امام ره آینده را هم پیشبینی کرد:
“روحانیون و مردم عزیز حزبالله و خانوادههای محترم شهدا حواسشان را جمع کنند که با این تحلیلها و افکار نادرست، خون عزیزانشان پایمال نشود. ترس من این است که تحلیلگران امروز، ده سال دیگر بر کرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق قوانین و اصول دیپلماسی بوده است یا خیر؟ و نتیجهگیری کنند که چون بیان حکم، خود آثار و تبلیغاتی داشته است و بازار مشترک و کشورهای غربی علیه ما موضع گرفتهاند، پس باید خامی نکنیم و از کنار اهانتکنندگان به مقام مقدس پیامبر و اسلام و مکتب بگذریم.”
رژیم صهیونیستی گفت به رشدی پناهندگی میدهد. گفت “کتاب جدیدش باید به تمام زبانها ترجمه شود.” گفت “اگر نشود خودمان این کار را میکنیم.” آمریکا از انتشار کتاب دفاع کرد. انگلیس از فتوای امام (ره) ابراز تأسف کرد؛ وزارت امور خارجهی ایران، سفیر و کاردار چند کشور اروپایی را خواست و توبیخشان کرد. موضع دولتهاشان نسبت به فتوا تند بود.
نشست عمومی پارلمان اروپا توی فرانسه بود. قطعنامه دادند و از فتوای امام (ره) به شدت ابراز شگفتی کردند. مجمع قانونگذار جامعهی اقتصادی اروپا تهران را تهدید کرد و از 12 کشور عضو خواست به تهران بگویند “اگر این تهدید عملی شود در قبال منافع ایران تدابیر جدی اتخاذ میکنند. برای محاکمهی جنایتکارانِ هم از زور استفاده خواهد شد.”
این بخش قطعنامه با 61 رأی موافق و 9 رأی ممتنع تصویب شد. به ایران و امام خمینیره توهین میکردند. تخریب میکردند و بد و بیراه میگفتند. دروغ میگفتند تا خودشان را طرفِ مظلومِ ماجرا نشان میدادند. امام (ره) عقب نشینی نکرد. حرفش را پس نگرفت. تهدیدها فایده نداشت. انگار نه انگار.
رشدی هم به شبکهی سی بی اس cbs تلویزیون امریکا گفت “در بخشی از کتاب دو رؤیا وجود دارد؛ که من سعی کردهام در رابطه با ظهور یک مذهب که مسلماً شبیه اسلام است ولی یک عدول خیالی از اسلام است، مطلب بنویسم... آن شخصیت خیالی در حقیقت عقل خود را از دست میدهد، دیوانه میشود، او یک دیوانهی مطرود است. وقتی یک نفر تا این حد خیالبافی میکند عجیب است قضاوت شود که این نوشته نوعی حمله به اسلام است. این هرگز نیت من نبوده است.” در 29 بهمن، چهار روز بعد از حکم امام (ره)، سلمان رشدی یک بار دیگر از مسلمانان عذرخواهی کرد. گفت “از اینکه کتابم موجب ناراحتی پیروان صمیمی اسلام شده است عمیقاً متأسفم.”
خبر پیچید. خیلیها فکر کردند ماجرا تمام شده و خوشحال شدند. البته از پیروزی امام (ره) و اسلام خوشحال بودند. ساده بودند. رشدی حرفش را پس گرفته بود دیگر. همین خوب بود. شایعه بین مردم پخش شد. میگفتند “امام (ره) میبخشدش.” میگفتند “اگر بیاید توبه کند امام (ره) حکمش را برمیدارد. الان عذرخواهی کرده بعداً هم توبه میکند و والسلام. همه چیز بر میگردد به اولش.” مردم دودل شده بودند. منافقین هم بیکار ننشستند. دل مردم را میلرزاندند. میگفتند “مملکت آرامش میخواهد. چرا خودمان را با دنیا در بیندازیم؟ تازه جنگ تمام شده. پس کی آرامش داشته باشیم؟” شایعه بود. حرف همه نبود. مردم از امام (ره) انتظار دیگری داشتند. اسلام امام (ره) جور دیگری بود. مانده بودند چه کنند. امام (ره) نگذاشت شک کنند. نگذاشت سست شوند. به همه فهماند شوخی ندارد. خدا با کافرها شوخی ندارد. حکم خدا شوخیبردار نیست که یک روز بگوید بکشید؛ فرداش بگوید نه ببخشیدش. گفت “سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی همّ خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند.”
امام (ره) اضافه کرد “اگر غیر مسلمانی از مکان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا سریعتر از مسلمانان او را اعدام کند، بر مسلمانان واجب است آنچه را که در قبال این عمل میخواهد به عنوان جایزه یا مزد عمل به او بپردازند.”
امام (ره) نقشهشان را فهمیدهبود. دستشان را رو کرد. عذرخواهی مجدد و رسمی سلمان رشدی هم از خشم جهان اسلام علیهش کم نکرد. رشدی در بیانیهای اعلام کرد “من درک میکنم که مسلمانان در بسیاری نقاط جهان به راستی از انتشار رمان من آزرده خاطر شدهاند. من عمیقاً از این که انتشار کتاب، احساسات پیروان راستین و صادق اسلام را جریحهدار کرده متأسفم.” فکر کرده بود عذرخواهی میکند و تمام میشود. نمیدانست حکم ارتدادش قطعی است. جزای مرتد هم مرگ است.
حامی اصلی رشدی دولت انگلیس بود. همهی موضعگیریهاش هم تند و غیر اصولی بود. برای آزادی بیان یقهشان را پاره میکردند. جان یک نویسنده برایشان خیلی مهمتر از روابط سیاسی بود. کی باور میکرد؟ اینها بازی بود. ما جنگ را برده بودیم. حالا بازندهها نامردی کردهبودند؛ به همهچیزمان، به عزیزترین کسمان؛ به رسول الله فحش دادند. امام (ره) هم نشاندشان سرجاشان. نمیتوانستند ببینند دوباره باختهاند. باید تا ته بازی میآمدند.
نمیدانستند طرف، دستش خیلی پر است و همهی فوت و فن بازی را هم بلد است. 9 اسفند، مجلس شورای اسلامی یک هفته به وزارت امور خارجهی ایران اولتیماتوم داد. گفت اگر انگلیس عذرخواهی نکرد. رابطه را قطع کنید. گفت باید بابت کتاب و موضعگیریهای قبلیاش عذرخواهی کند. انگلیس به طور غیر رسمی اظهار تأسف کرد ولی گفت کتاب به ما ربطی ندارد. یک نویسندهی انگلیسی کتابی نوشته، ما کاری با او نداریم. ایران هم در 16 اسفند 1367 روابط سیاسی را با انگلیس قطع کرد؛ مجلس دستور داده بود.
امام (ره) رئالیسم سیاسی را قبول نداشت. این که منابع مادی قدرت را ارزیابی کنی و تصمیم بگیری حرف بزنی. اینها توی نظریهی سیاسیاش جایی نداشتند. با هیچکس تعارف نداشت. این محافظهکاریها تأثیری روی سیاست خارجیاش نداشت. با این معیارها باید همیشه سلطهی ابرقدرتها را قبول میکرد.
نباید کاری میکرد که آنها بدشان بیاید. باید باب میلشان حرف میزد. باید صبر میکرد ببیند آنها چه جایی در تقسیم قدرت به ایران میدهند تا به همان اندازه ادعا کند. اینطور آدمی نبود. این حرفها را قبول نداشت. با این ملاحظات، دنیا جای مستضعفین نبود.
آیات عظام تقلید و مراجع شیعه از حکم امام (ره) حمایت کردند. همهی علما و صاحبنظران دینی پشت سر امام (ره) صف کشیدند. همهشان کتاب را آغاز یک توطئه میدانستند و فتوا را درست و بهجا و لازم الاجرا. خیلیهای دیگر هم موضعگیری کردند؛ داخل و خارج کشور. علامه سید محمد حسین فضل الله هم گفت “حکم اعدام سلمان رشدی مورد اجماع همهی علمای مسلمان است.”
جایی از قطعنامه آمده “کنفرانس اعلام میدارد که همهی کشورهای اسلامی کوششهایی را بهصورت منفرد و دسته جمعی و بهطور فعال و همآهنگ در راه تضمین احترام به اسلام و ارزشهای متعالی آن و پاسداری از مقدسات اسلامی در همهجا بهعمل خواهند آورد.” تصویب هم نمیشد فرقی نداشت. حکم خدا صادر شده بود و امام (ره) منتظر رد یا تأیید هیچکس نبود.
ماریان ویگنز در مرداد سال 68 از رشدی طلاق گرفت. طاقتش تمام شده بود. از زندگی نکبتی با او خسته شد. روزگارشان سیاه شدهبود. با فرار و ترس از مرگ زندگی میکردند. رهاش کرد و رفت.
روزنامهی تایمز در سالگرد فتوا نوشت “مؤسسهی انتشاراتی پنگوئن تاکنون میلیونها دلار صرف اقدامات امنیتی خود کرده است. آنها در سراسر اروپا و امریکا نشرهای وابستهی زیادی دارند که در خطر خشم مسلمانها هستند.”
انگلیس یک سال بعد یعنی در 1990 دانشجویان ایرانی را اخراج کرد. ترسیدهبود. گفتند “دانشجوها میخواهند رشدی را پیدا کنند و بکشند.”
سه سال بعد سفیرها برگشتند. امام (ره) نبود شکستشان را ببیند، اما مردم دیدند. فهمیدند بیخود پشت سر پیرمرد سینه نمیزدهاند. پرچم اسلام را بلند کرده بود. حرفهاش دنیا را میلرزاند. حالا هم اروپاییها یکی یکی آمدند. کم آورده بودند. نمیتوانستند ایران را از معادلات سیاسی و اقتصادیشان حذف کنند. غلط کردمنامههاشان را گرفتند دستشان و برگشتند. چارهای نداشتند. رهبر هم بخشیدشان و راهشان داد.
دور جدید سفرهاش را سال 93 شروع کرد. به پرتقال و بعد هم آلمان رفت. یک ماه بعد به جمهوری چک رفت و با رئیس جمهور ملاقات کرد. نخست وزیر چک از این دیدار انتقاد کرد. رشدی بعد از چک به اسپانیا سفر کرد.
سفرها را عادی نشان میداد. میخواست بگوید مثل مردم عادی زندگی میکند. مثل همه سفر میرود. خودشان دستش را رو کردند. مهر 72 گاردین نوشت “از دو سال قبل British Airways به دلایل امنیتی ورود رشدی را به پروازهاش ممنوع کرده است.” ماجرا که برملا شد، رشدی به شرکت هواپیمایی نامه نوشت و ازشان خواست رفتارشان را اصلاح کنند. آنها هم در جواب نوشتند “آقای رشدی عزیز! جان مسافران عادی برای ما بیشتر از جان شما اهمیت دارد.” میترسیدند هواپیماهاشان ربوده شوند یا امنیت پروازهاشان به خطر بیفتد. آنوقت مشتریهاشان میرفتند. حضور رشدی در هواپیماهای فورد این شرکت تا سال 1998 ممنوع بود. شرکت هوایپمایی “Air Canada” هم سفر رشدی را با پروازهای خود غیر ممکن اعلام کرد. نمیتوانستند هزینهی امنیت پروازهاشان را از بقیهی مسافران بگیرند.
آبان سال 72 دانمارک، نروژ، فنلاند، ایسلند، سوییس و سوئد (کشورهای جزایر اسکاندیناوی) بیانیه دادند. وزرای خارجهشان پای بیانیه را امضا کردند. از ایران خواسته بودند رشدی را ببخشد. لحن بیانیهها عوض شده بود. اولین بیانیهی اروپاییها کاملاً توهین آمیز بود. حالا از ایران خواسته بودند فتوا را لغو کند. خُب نمیفهمیدند فتوا یعنی چه، مرجع یعنی چه، لغو فتوا یعنی چه. مرتد یعنی چه. فقط خواستند وجههی بشردوستانه به خودشان بگیرند.
کاخ سفید قضیه را باز کرد. گفتند ماجرا جور دیگری بوده. “کلینتون از دفترش آمده بیرون و رفته پیش وزیر خارجه که دیده رشدی آنجاست؛ همین. اتفاقی بوده. دیدار و حرف رسمی خاصی در کار نبوده.” میخواستند آقای پرزیدنت را تبرئه کنند. رشدی رفت آلمان و از آنجا برگشت انگلیس و دوباره مخفی شد.
از کتابهای جدیدش استقبال نمیشد. لوموند نوشت “رشدی به علت بی اهمیتی مخاطبان به کتابهای جدیدش عصبانی است.” سیاستمدارها کاری به راش نمیکردند. خبرهاش دیگر تیتر اول هیچ خبرگزاریای نبودند. کتابهاش را میبرد اینور و آنور میخواند بلکه کسی یادش بیاید او کیست. فایدهای نداشت. همه جا هم درهای سالن را میبستند. همه را چک میکردند و سالن را زیر و رو میکردند. به هرچیزی مشکوک میشدند مراسم را لغو میکردند. مردم خوششان نمیآمد از این بازیها.
یک بار هم دندانش درد گرفت و کل اسکاتلندیارد پلیس انگلیس جمع شدند تا به سلامت ببرندش دکتر و برشگردانند. نوشت کفشهاش نو و واکس زدهاند چون اصلاً باشان پیاده راه نمیرود. رشدی دیگر سینما نمیرود. آقای روشنفکر که دوران دانشجویی تمام تآترهای جدید لندن را میدید حالا آرزوی رفتن به سالن تآتر روی دلش مانده. یک تلفن کاملاً محرمانه تنها ارتباطش با دنیای خارج است که البته حق ندارد بیشتر از چند دقیقه در روز ازش استفاده کند.
پاسخهای صریح، طنز آمیز و گاه طعنه آمیز سلمان رشدی در طول مصاحبه، مجری را دستپاچه میکرد. ادبیات، موضوع محوری گفتوگو بود و هر دو مراقب بودند موضوعات دیگر وارد بحث نشود. سعی کردند وانمود کنند فتوایی وجود ندارد و همه چیز عادی است و این آدمهای مسلح از ادارهی پلیس مرخصی گرفتهاند بیایند رشدی را ببینند و دربارهی کتابهاش بیشتر بشنوند. حال و هوا هم خوب است. جوّ سالن هم اصلاً امنیتی نیست. ما خوبیم. شما خوبید. همه خوبند. آخر سر هم مجری پرسید “چی تو را به هلند آورد؟” و سلمان رشدی جواب داد “بریتیش ایر ویز!”
امریکاییها سیستم حفاظتیاش را تغییر دادند. جای محافظهای زیاد و حصارهای امنیتی، سیستمهای پیشرفته گذاشتند. حالا هرجا میرفت مردم فکر میکردند در امان است. یکی دو نفر با چند صد سنسور و دستگاه جاسوسی که مردم عادی نمیدیدندشان مراقبش بودند.
وزیر امور مذهبی پاکستان هم گفت “اگر انگلیس به حمایتهای خود از نویسندهی مرتد کتاب آیات شیطانی ادامه دهد کشورهای اسلامی روابط خود با این کشور را قطع میکنند.”
رشدی در مورد دریافت لقب شوالیه گفت “در عین تواضع، از دریافت چنین لقب پرافتخاری بسیار هیجانزدهام و بسیار خرسندم از اینکه کتابم اینگونه شناخته شده است.”
انگلیس لقب “سر” و نشان “شوالیه گری” (Knighthood) را به کسانی اعطا میکند که کارها و خدمات برجسته و ارزشمندی برای دولت انگلیس انجام داده باشند.
در بحبوحهی جنگ جهانی اول نیز نشان را به عباس عبدالبها رهبر بهائیان ایران داد. زمانی که قوای استعماری انگلیس در حال نابود کردن دولت مسلمان عثمانی و تسخیر سرزمینهای فلسطین بود تا مقدمات تأسیس دولت اسرائیل فراهم شود فرمانده سپاه انگلیسی اشغالگر فلسطین، زیر پرچم انگلیس این نشان را به عبدالبها داد.
رشدی به روزنامهی گاردین انگلیس گفت “مطالب کتاب رون ایوانز همگی جعلی است زیرا او مرا فردی پست فطرت، نجس، بینهایت ناخوشایند و خودبین و گستاخ معرفی کرده است.”
ایوانز در کتاب گفته “رشدی به حدی از انتشار کتاب آیات شیطانی ترسیده است که به مدت 10 سال از ما به عنوان محافظانش میخواست که شبها در منزلش بمانیم و تا صبح مواظب او باشیم و مبلغ اضافه کاری ما را نیز شخصاً تقبل میکرد اما برای دریافت کل مبلغ همیشه مشکل داشتیم.”
حتی گاهی اوقات که مجبور بودیم او را تنها بگذاریم، به حدی مضطرب و نگران بود که چند بار مجبور شدیم از روی اجبار او را درون کمد دیواری پنهان نماییم، درب را قفل کنیم و کلید آنرا با خود ببریم. او خودش را روشنفکر میداند حال آنکه واقعیت چیز دیگری است. او هنگام انجام وظیفه، خودش را به حالت مستی میزد و به خواسته های ما اصلا توجهی نداشت. رشدی گفت “من از سوی مسلمانان دنیا تهدید میشوم آنگاه رون ایوانز به من و محافظانم که همگی به ملکه انگلیس ارادت دارند اهانت میکند.”
2. مصطفی محمود مازح عضولبنانی بود. دو سه روز مانده به سال نو قمری گفت میرود بیروت، اما نرفته بود. ساحل عاج هم نرفته بود. برادرهاش آنجا بودند. رفته بود “جبل صافی” آموزش نظامی ببیند. کار با مواد منفجره را یاد گرفت. پنجاه روز بعد جسدش را بردند فرانسه؛ تکههای باقیماندهی بدنش را تحویل خانوادهاش دادند. خواهرش از روی دندانهاش شناختش و برش گرداند لبنان. اجازه ندادند تشییعش کنند.
سال 1998 رشدی توی هتل پدینگتون بود. مصطفی میدانست. اما نمیدانست کدام طبقه است. از یک خدمتکار پرسید. تا آمد برود گرفتندش و بستندش به صندلی. با مواد منفجرهی خودش شهید شد.
سال 72 (1993) “عزیز نسین” مترجم ترک، کتاب را به ترکی ترجمه کرد. بعد از نمازجمعه، ده هزار نفر در شهر سیواس ترکیه تظاهرات کردند. حکم امام ره شامل حال مترجمان هم میشد. رشدی به تلویزیون BBC گفت عزیز نسین بدون اجازهی او کتاب را ترجمه کرده است اما چند روز بعد مصاحبه کرد و از نسین طرفداری کرد. گفت “من و عزیز نسین هردو در یک جبهه علیه اصولگرایی مذهبی میجنگیم.” سال 1994 ترور ناشر نروژی (ویلیام نیگارد) هم نافرجام ماند. او کتاب “تسلیمه نسرین” پزشک مرتد بنگلادشی را هم منتشر کرد. توی نمایشگاه کتاب فرانکفورت گفت “انتشار این کتاب پاسخ او به حامیان فتوای رشدی است.”
سال 1994 عزیز نسین هم کتاب را به ترکی برگردانده بود. به دادگاه کشاندندش اما فرار کرد و رفت آلمان. در آخرین روزهای سال 2011 هم رفیق تقی مترجم آذربایجانی آیات شیطانی به جزای عملش رسید.
منبع:hamshahrimags.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :bahramtavakoli
احمد سلمان رشدی، متولد 19 ژوئن سال 1326 شمسی، برابر 1947 میلادی، در بمبئیِ هند به دنیا آمد. پدرش تاجری مسلمان و ثروتمند بود. اما اعتقادات مذهبی قوی نداشت. گوشت خوک نمیخورد چون پیدا نمیشد اما الکل چرا؛ مصرف میکرد. یه قول خود رشدی: “میتوانم بگویم خوشبختانه آنها مسلمانان خوبی نبودند و من را طوری که در دنیا مرسوم است تربیت کردند.”
مدرسه که تمام شد رفت دانشگاه کمبریج. در دانشکدهی ادبیات رشتهی تاریخ و ادبیات را انتخاب کرد. برای اینکه خرجش را دربیاورد در مطبوعات لندن مقاله مینوشت. در همان دوران دانشجویی داستاننویسی را شروع کرد. سال 1968 عضو یکی از احزاب جنبشِ چپ انگلیس شد؛ در تظاهرات دانشجویان علیه جنگ ویتنام هم شرکت کرد. کمکم وجههای روشنفکری برای خودش دست و پا میکرد.
نمایشهای جدیدِ تماشاخانههای آوانگاردِ لندن را میدید. فارغالتحصیل که شد، چند ماهی رفت پاکستان و دوباره برگشت انگلیس. در لندن سردبیر یک بنگاه تبلیغاتی کوچک شد و نوشتن اولین رمانش را شروع کرد؛ رمان دربارهی یک قدیس مسلمان بود ولی کسی انتشارش را قبول نکرد. خیلی سطحی و خام بود.
در 27 سالگی با یک دختر انگلیسی ازدواج کرد. سال 1975 (در 28 سالگی) مجموعه داستان “گریموس” را نوشت. این بار کتابش چاپ شد اما منتقدها روی خوشی به آن نشان ندادند. بالاخره بعد از پنج سال موفق شد. “بچههای نیمه شب” اولین رمانش بود که در 1981 چاپ شد؛ اولین تجربهی جدیاش. مشهور شد. کتاب مخاطب پیدا کرده بود. همان سال جایزهی “بوکر” را به او دادند. سال 1993 هم “بوکر بوکرها” را برد. بین برندگان بوکر در 25 سالِ نخست اعطای این جایزه، اول شده بود.
رمان فوری به بیش از سی زبان ترجمه شد. داستان تکان دهنده ای بود. منتشر که شد مطبوعات انگلیس غوغا کردند. همهجا نقد بچههای نیمهشب بود. محور کتاب، قصهی استقلال هند است و راویاش یک مسلمان جوان. کتاب در هند جنجال درست کرد. رشدی در کتاب به خانم “ایندیرا گاندی” (نخست وزیر وقت هندوستان) گفته بود “بیوه”. به پر و پای دولت هند هم پیچیده بود.
رشدی هنوز کتاب اصلیاش را ننوشته بود. هنوز یک نویسندهی مشهور و محبوب و مسلمان بود. سال 1983 در رمان شرم با سَبکی که افسانه، واقعیت و تاریخ را در هم میآمیزد، سیاستمدارهای پاکستان را زیر سؤال برد. سبکش تازه نبود؛ نمونهی شرقی نداشت. از قصههای نویسندههای امریکای لاتین الگو گرفته بود. نیشش را به همه رساند. سهم “بینظیر بوتو” هم یک لقب جدید شد؛ “باکرهی تنکه آهنی”.
انتشار شرم در پاکستان ممنوع شد. کتاب نیم میلیون نسخه در کل جهان فروخت؛ این دومین کتاب رشدی بود. موفقیت کمی نبود. دو کتابِ اولِ کمتر کسی اینقدر پرفروش و البته پرحاشیه میشود. ولی رشدی حاشیه را دوست داشت.
سال 1985 بعد از 11 سال از همسر و پسرش جدا شد. در 1987 با “ماریان ویگنز” نویسندهی امریکایی ازدواج کرد. محبوب شده بود. همهجا از او و کتابش حرف میزدند؛ اما هنوز ارضا نشده بود. رشدی به خودش هم رحم نکرده بود. به ملیتش، به کشورش و به وطنی که چند بار عوضش کرد. چهبرسد به دیگران و اعتقاداتشان. به هیچ چیز مقید نبود. این را خودش بارها گفتهبود.
مؤسسهی انتشاراتی “پنگوئن” آمد سراغش. با هم معامله کردند. هردوشان گمشدهشان را پیدا کرده بودند؛ هم رشدی راضی بود هم “گیلدون ریتکن” رئیس انتشارات. صاحبان مؤسسه صهیونیست بودند. انشارات متعددی هم زیر نظرشان بود. این پروژه را سپردند به نشر “وایکینگ”. این بار باید ضد اسلام مینوشت.
حرفش برو داشت. نویسندهی مسلمان محبوبی بود. البته مسلمانی که برگشته. باید میگفت “من این راه را رفتهام؛ کسی نرود؛ همهاش دروغ است.” حرفش میگرفت. سست ایمانها را از راه به در میکرد. صهیونستها روی این حرفها حساب باز کرده بودند. باید کارش را میکرد. سفارش تألیف را قبول کرد.
حقالتألیف بیسابقه بود؛ 850000 پوند. کسی چنین رقمی برای تألیف یک رمان نگرفته بود. او انتخاب شده بود و باید آیات شیطانی را مینوشت.26 سپتامبر 1988 (4 مهر 1367) کارش را تمام کرد و کتاب را در 547 صفحه تحویل ناشر داد؛ Satanic verses منتشر شد و بلافاصله به عنوان یک اثر ادبی ممتاز شناخته شد. برای تبلیغش کلی هزینه کردند. آنقدر که کسی فکر نمیکرد کتاب خرجش را دربیاورد.
ولی درآورد. خوب فروش کرد. خیلی از مسلمانها کتاب را خریدند. میخواستند ببینند ماجرا چی است. توش چی نوشته. حرف حسابش چی است. حرف حساب نداشت. توهین بود. یکسره دروغ بسته بود و تخیلاتش را با آنچه بهش گفته بودند سرهم کرده بود و آورده بود توی کتاب؛ توی 9 فصل.
“ساندی تایمز” نوشت “قطعهی هنری بسیار زیبایی است که در قالب رمان نوشته شده و بیش از هر کار دیگری در این روزها ایدهآل تلقی میشود.” روزنامه مال “روبرت مورداک” یهودی است.
توی کتاب گفته بود وحی حقیقت نداشته؛ پیامبر همهچیز را جعل کرده و از طرف خدا نیامده. توی همهی کتابهاش توهین کرده بود و این آخری هم استثنا نبود. به پیامبر، اصحابش و فرشتهی وحی اهانت کرده بود. شاید همان روز اول باید جلو توهینهاش را میگرفتند. باید میفهمیدند نقشه دارد.
متن آیات شیطانی
آمدهبود دنبال “الی کُن”؛ ملکهی یخ (زن فاتح اِوِرِست). میخواست برود لندن. صلاح الدین هم نقشهای رادیویی بازی میکند و توی تلویزیون برای کودکان فیلم بازی میکند. استاد تغییر لهجه و تقلید صدا است. رفته بود بمبئی پدرش را ببیند. حالا داشت به انگلیس برمیگشت؛ به “کشور میانه رَوی و اعتدال”.
در طول سقوط، هویت صلاحالدین چمچا و جبرئیل عوض میشود. آنها به دو نماد تبدیل میشوند. یکی موجودی شیطانی میشود و آن یکی مردی فرشتهخو. در تاریکی، بالای سر مرد فرشتهخو هالهی نور دیده میشود.
تغییر هویت آنها سریع است. خواننده گیج میشود. اول نمیفهمد چی شده. چند صفحه جلوتر متوجه میشود. درک ماجرا برایش سخت است. میخواهد فکر کند و بفهمد چه اتفاقی افتاده اما داستان مجال نمیدهد. نمیگذارد بفهمد این دوتا چهطور تغییر کردند. موجی ایجاد میشود که خواننده را با خودش میبرد. صحنهها دائم عوض میشوند. صلاحالدین چمچا و جبرئیل مدام درگیر داستانهای جدید میشوند. داستانهایی که نامربوط به نظر میآیند اما نویسنده ربطشان میدهد. زمان نتیجهگیری کارش را میکند. از موجی که اول داستان درست کرده استفاده میکند و خوانندهی شوک زده را هرجا که خواست با خودش میبرد.
صلاحالدین چمچا و جبرئیل نقشهای اصلی داستاناند. ماجراهای مختلف کتاب، این دونفر را به هم ربط میدهد و سرنوشتشان را در یک مسیر میگذارد. کتاب از تز و آنتیتز پر است. همهچیز تغییر شکل میدهد. فکرهایی که به ذهن خواننده میرسد تغییر ماهیت میدهند. وقتی فکر کند چیز خوبی بهذهنش رسیده، چند سطر پائینتر، همان ذهنیت به کار شیطانی تبدیل میشود. همه چیز دو جنبه دارد. کارهای بد از دید دیگر به بهترین کار تبدیل میشوند. آیههای شیطانی علیه پیغمبر است، همهاش دربارهی چهگونگی استحاله و تغییر است. میخواهد بگوید همه استحاله میشوند و تغییر میکنند.
میگوید این تغییر مربوط به دنیای امروز است و همه باید خودشان را با دنیا و تغییرهاش همآهنگ کنند. این تغییر باید سریع انجام شود، مثل سقوط از آسمان. چون دنیا زود عوض میشود. دنیای ما که به گفتهی پدرِ الی “پُر از تضاد است. این را از یاد نبر. در اینجا اشباح، نازیها و قدیسین همه همزمان زندگی میکنند و در حالی که در گوشهای از خوشبختی به اوج میرسی، جهنم در پایان راه انتظارت را میکِشد. دنیایی از این وحشیتر وجود ندارد.” البته خود رشدی مدتها قبل استحاله شده بود. حالا میخواست بگوید “این استحاله طبیعی است و همه دچارش میشوند.” هرکس تغییر هویت ندهد از دنیا و سرعتش عقب مانده است. توی کتاب بین خیر و شر یکسره درگیری و جنگ است. خوبهای داستان خیلیخوبند و بدهاش زیادی بد. رشدی خوب و بد را به جان هم انداخته تا نتیجهی دلخواهش را به خواننده منتقل کند.
داستان بخش دوم کتاب در شهری به نام “جاهلیه” میگذرد. رشدی این قسمت را براساس خرافهای به نام “غرانیق” نوشته است. افسانهی غرانیق جزو اسرائیلیاتِ دین است. همین دستآویز رشدی شد. این افسانهای است که با ادلهی عقلی و تاریخی مردود شده و خود قرآن هم آن را نقض کرده است.
جالب این است که رشدی آیههای استفاده شده در کتابش را از ترجمهی قرآن “مولانا محمدعلی” برداشته است. “محمدعلی” در ترجمهاش روایت واقدی از افسانهی غرانیق را قبول ندارد. میگوید صحت ندارد. در واقع، منبع تألیف آیات شیطانی کتابی است که آیههای شیطانی را رد میکند.
نام مکه در کتاب “جاهلیه” است؛ نامِ دِهی در مصر. سال 1960 در عملیات ساخت سد “اسوان” دِه زیر آب رفت. بعداً معبدهاش را در ارتفاع بالاتری بازسازی کردند. در جاهلیهای که رشدی ترسیم میکند، همه چیز ماسهای است و آب، دشمنِ شهر است. همه چیز با کوچکترین تلنگری فرومیریزد. این است که اسم آن دِه به ذهن خواننده میرسد. جاهلیه همنامِ دِهی است زیر آب؛ در مصر.
آخرِ این بخش، جبرئیل؛ مَلِک مقرّب، اعتراف میکند. میگوید زبانش در اختیار خودش نیست. گاهی شیطان چیزهایی از زبان او گفته. درست یادش نمیآید، شاید چند آیه بودهاند.
رشدی اینجا را با دقت نوشته. نتیجهای که میخواهد همینجا است. شیطان میتواند از زبان فرشتهی وحی حرف بزند؛ از زبان ملک مقرب خدا. خواننده فکر میکند خدا همان شیطان است و شیطان خدا است یا شاید خدا موجودی است نیمی شیطان و نیمی فرشته یا چیزی شبیه این. همهچیز مخلوط میشود. مرز خوبی و بدی مدام کمرنگ میشود. در ادامهی کتاب، فاجعهی “یونیون کارباید” در “بوپال” (هند)، کشتار کودکان در “آسام”، جنگ “فُلکلند”، تظاهرات میدان “گراونر” علیه مداخلهی نظامی امریکا در ویتنام، خطر موادمخدر، پدیدهی نوظهور افزایش پنج و ششقلوها، جنجال زاغه نشینی و خانههای موقت در لندن و چند حادثهی معاصر را با طنزی کنایه آمیز تصویر میکند.
میخواهد کتابش را بزک کند. بهش رنگ آزادی بیان بدهد. راه دفاع را برای خودش باز گذاشته که بعد بگوید فقط اسلام را نقد نکرده است. بگوید این یک بخش کتاب بوده؛ این کتاب نقد همهچیز است. نقد دنیا و مردم و عقایدشان است. کسی نباید ناراحت بشود.
منتقدها میگویند آیههای شیطانی رمانهای سهگانهی رشدی را تکمیل کرده است. ضلع سوم مثلث اهانت است. خودش میگوید “در بچههای نیمه شب هند را توصیف کردهام. هندِ کودکیاَم را، هندِ نسلی که همراه با استقلال هند به دنیا آمد. رمان شرم دربارهی پاکستان است؛ کشوری که پدر و مادرم در آن پناه گرفتند. آنها هم از آزار هندوها فرار کردند؛ مثل خیلی از مسلمانها. اما پس از نَقل آنچه تا آن زمان گذشته بود خواستم بخش دیگری از داستان زندگیام را بازگو کنم؛ مهاجرتم به انگلستان. 13 ساله بودم که به این کشور آمدم. غریب بودم و از سرزمین خودم کنده شدهبودم. اینجا سرما، تحقیر و نژادپرستی انتظارم را میکشید، اما بعدها دنیای دیگری یافتم. دنیایی تازه، با ارزشهای متفاوت. طرح کتاب آیههای شیطانی از این تجربه مایه گرفته است. میخواستم رَوَندِ مهاجرت را توصیف کنم. از یک سو آن همه شکستگی و رنج و تحمل و از سوی دیگر کشف و دریافت ارزشهای نو را بیان کنم.”
بعضی منتقدها، کتاب را با هزار و یک شب مقایسه کردهاند. گفتهاند حماسهی دنیای مُدرن است. سبک رئالیسم جادویی رشدی را همطراز “گابریل گارسیا مارکز” شمردند.
منتقد که نبودند؛ مبلغ بودند. بالأخره گرد و غبار میخوابد. جنجال و تبلیغ و دعوا سر این کتاب کم میشود. آنوقت آینده جایگاه کتاب را معلوم میکند و مشخص میشود آیههای شیطانی در لیست آثار ادبی ماندگار قرن بیستم جایی ندارد.
سبکی که شخصی نیست
رشدی مقلد “بورخس” و گارسیا مارکز است. “طبل حلبی” “گونتر گراس” را خوانده و بچههای نیمهشب را نوشته. خودش میگوید طرح رمان را از طبل حلبی الهام گرفته است. آیات شیطانی هم خیلی شبیه “مرشد و مارگریتا” ی “میخائیل بولگانف” روس است. البته عدهای آیات شیطانی را کپی مسخرهای از “صد سال تنهایی” مارکز میدانند. کتاب را بخوانی یاد صد سال تنهایی میافتی با این فرق که رئالیسم جادویی رشدی با شیوهی مارکز خیلی متفاوت است. داستان مارکز، بر پایهی تخیل است؛ خیال محض. همهچیز توی کتاب، غیر واقعیاند. خوانندهی صد سال تنهایی میداند دهکدهای به نام “ماکوندو” وجود ندارد. بستر “صد سال تنهایی” هم در لامکان است ولی رئالیسم جادویی رشدی در بستر واقعیت است. همهچیز واقعی است و در عین حال میشود گفت حقیقت ندارد. همهچیز تغییر کرده. رشدی کاریکاتور تاریخ را شرح میدهد. همه چیز همانطور است که میگوید اما تغییرشان داده؛ بزرگ و کوچک شدهاند. تاریخ را تحریف میکند. با اتفاقها و شخصیتهای واقعی بازی میکند و آنها را تغییر میدهد. از این نظر کارش پُست مدرن است.
کتاب، سراسر توهین است. تحریف زندگی رسول الله است. میگوید نیست، اما هست. اشارههاش به پیامبر است. تشبیههاش این را میگویند. خودش میگوید “تلاش کردهام در سیر توالی رؤیا گونهی این اثر، برداشتم را از پدیدهی وحی و پیدایش یکی از ادیان بزرگ جهان بیان کنم. این برداشت یک فرد غیرمذهبی است که در سراسر زندگیاش فرهنگ اسلامی اهمیت اساسی دارد.”
در “شرم” میگوید “خوشبختانه آنچه مینویسم، واقعگرایی نیست، بلکه نوعی افسانهی امروزی است، بنابراین گفتهها را خیلی جدی نمیگیرند و در نتیجه لزومی هم ندارد علیه من اقدامی بکنند.” میگوید واقعی نیستند. میگوید نباید جدی گرفتشان. اعتراف میکند که از زیر بار اهانت در برود. خودش را از زیر خشم مسلمانها بیرون بکشد. همینجوری به هدفش رسید. حرفش را زد و گفت نباید به کسی بربخورد. رشدی خودش را نویسندهای “ولگار” میداند. میگوید “ریشهی لاتین” ولگار به معنای مردم است و در رمان نویسی، به مسائل روزمرهی مردم اطلاق میشود. مسائلی مانند سکس، مرگ، زندگی، شادی، غم؛ خواب و رؤیا.
حکم ارتداد
گاهی هم خبرهای بد میرسیدند. تظاهرات و اعتراض؛ ولی کم بود. مهم هم نبود. اعتراض همیشه هست. همینها باعث شهرتش شده بودند. به اعتراض و مخالفت نیاز داشت. داشت زیاد میشد. 24 بهمن 67 چهار نفر توی تظاهرات کشته شدند. پاکستانیها و هندیها زودتر از ایرانیها کتاب را دیدهبودند.
بیست و پنج بهمن 67 امام (ره) فتوا داد. ایران تازه از 8 سال جنگ راحت شده بود. هنوز تکلیف خیلی مسائل مشخص نبود. اسرا، بازسازی، منافقین، غرامت، قائم مقامی و هزار نکتهی مبهم وجود دارند ولی در دین پیرمرد، حکم خدا مسامحه برنمیدارد. او همه چیز را بهموقع و در جای خودش انجام میدهد. از چیزی هم نمیترسد. به همه هم هشدار میدهد و میگوید “نترسید!” “از غرب و شرق نترسید!” خودش هم فقط از خدا میترسید.
“باسمه تعالی، انا لله و انا الیه راجعون. به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان میرسانم مؤلف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن محکوم به اعدام میباشند. از مسلمانان غیور میخواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود شهید است ان شاء الله. ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام آن را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد”. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته، روح الله الموسوی الخمینی، 25/11/67
البته حکم اعدام برای سب نبی مختص اسلام نیست. کتاب مقدس، سفر خروج، باب 31، آیات 12 تا 16 و همین طور باب 35 آیهی 2، در مورد مجازات بیاحترامی به مقدسات آمده “خداوند موسی را خطاب کرده و گفت” تو بنیاسرائیل را مخاطب ساخته بگو بستهای مرا نگاه دارید زیرا که این در میان من و شما در نسلهای شما آیتی خواهد بود تا بدانید که من یهوه هستم که شما را تقدیس میکنم پس بست را نگاه دارید زیرا که برای شما مقدس است، هر که آن را بیحرمت کند هر آینه کشته شود. بست در دین یهود یک عهد مقدس است. اگر حرمتش توسط یک یهودی شکسته شود، جزای او مرگ است.
رشدی هیجان را دوست داشت اما نه تا این حد. مخالفت خوب بود اما نه تا پای جان. حالا مسلمانها قصد جانش را داشتند. فکرش را نکرده بود. نمیدانست اینطوری میشود. حامیانش قولهای خوبی بهش داده بودند. داشت روی سفارشهای جدیدش کار میکرد. به یک اهانت تازه فکر میکرد. اما امام (ره) همه را غافلگیر کرد. فتوا داد و اول حکمش هم آیهی استرجاع را آورد.
راهی برای نجات
چه کار میتوانستند بکنند؟ باید ریشه را میزدند. باید حکم را زیر سؤال میبردند. راهی نبود. نه میشد لغوش کرد نه به رویش چشم یست. باید ماجرا را لوث میکردند. “تایم” چاپ لندن سناریو را شروع کرد. 27 فوریهی 1989 گفتند امام (ره) ماجراجویی کرده و میخواهد اعتبار داخلی کسب کند. دوباره بخوانید گفتند “آیت الله میخواهد برای خودش اعتبار سیاسی دست و پا کند.” آنهم داخل ایران. امامی را میگفتند که کافی بود لب باز کند تا مردم برایش جان بدهند. گفتند “میخواهد فرافکنی کند. میخواهد آتش انقلابش را روشن نگه دارد. میخواهد انفلابش را به بیرون از ایران بکشاند.” این را مجلهی “ژون آفریک” 1 در ماه مارس 1989 نوشت. فایده نداشت. کسی حرفشان را قبول نمیکرد. خوانندهها مسخرهشان میکردند. حرف “گاردین” را هم کسی قبول نکرد. گفته بود “قطعنامهی 598 جو غیر اسلامی ایجاد کرده و [آیتالله] خمینی میخواهد با این حرفها، جو را عوض کند.”
میگفتند نظر شخصی آیت الله خمینی است. امام (ره) هم رهبر معنوی است. رهبر معنوی هم آدم بدی نیست. خُب مثل پاپ است دیگر؛ گاهی هم یک چیزهایی میگوید. شما جدی نگیرید. تازه جدی هم باشد امام (ره) رهبر عدهی کمی از شیعهها است. بقیهی شیعهها و سنیها قبولش ندارند. کمی طول کشید تا فهمیدند ماجرا خیلی جدی است. امام ره آینده را هم پیشبینی کرد:
“روحانیون و مردم عزیز حزبالله و خانوادههای محترم شهدا حواسشان را جمع کنند که با این تحلیلها و افکار نادرست، خون عزیزانشان پایمال نشود. ترس من این است که تحلیلگران امروز، ده سال دیگر بر کرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق قوانین و اصول دیپلماسی بوده است یا خیر؟ و نتیجهگیری کنند که چون بیان حکم، خود آثار و تبلیغاتی داشته است و بازار مشترک و کشورهای غربی علیه ما موضع گرفتهاند، پس باید خامی نکنیم و از کنار اهانتکنندگان به مقام مقدس پیامبر و اسلام و مکتب بگذریم.”
رژیم صهیونیستی گفت به رشدی پناهندگی میدهد. گفت “کتاب جدیدش باید به تمام زبانها ترجمه شود.” گفت “اگر نشود خودمان این کار را میکنیم.” آمریکا از انتشار کتاب دفاع کرد. انگلیس از فتوای امام (ره) ابراز تأسف کرد؛ وزارت امور خارجهی ایران، سفیر و کاردار چند کشور اروپایی را خواست و توبیخشان کرد. موضع دولتهاشان نسبت به فتوا تند بود.
نشست عمومی پارلمان اروپا توی فرانسه بود. قطعنامه دادند و از فتوای امام (ره) به شدت ابراز شگفتی کردند. مجمع قانونگذار جامعهی اقتصادی اروپا تهران را تهدید کرد و از 12 کشور عضو خواست به تهران بگویند “اگر این تهدید عملی شود در قبال منافع ایران تدابیر جدی اتخاذ میکنند. برای محاکمهی جنایتکارانِ هم از زور استفاده خواهد شد.”
این بخش قطعنامه با 61 رأی موافق و 9 رأی ممتنع تصویب شد. به ایران و امام خمینیره توهین میکردند. تخریب میکردند و بد و بیراه میگفتند. دروغ میگفتند تا خودشان را طرفِ مظلومِ ماجرا نشان میدادند. امام (ره) عقب نشینی نکرد. حرفش را پس نگرفت. تهدیدها فایده نداشت. انگار نه انگار.
توبهی رشدی مرگ است
رشدی هم به شبکهی سی بی اس cbs تلویزیون امریکا گفت “در بخشی از کتاب دو رؤیا وجود دارد؛ که من سعی کردهام در رابطه با ظهور یک مذهب که مسلماً شبیه اسلام است ولی یک عدول خیالی از اسلام است، مطلب بنویسم... آن شخصیت خیالی در حقیقت عقل خود را از دست میدهد، دیوانه میشود، او یک دیوانهی مطرود است. وقتی یک نفر تا این حد خیالبافی میکند عجیب است قضاوت شود که این نوشته نوعی حمله به اسلام است. این هرگز نیت من نبوده است.” در 29 بهمن، چهار روز بعد از حکم امام (ره)، سلمان رشدی یک بار دیگر از مسلمانان عذرخواهی کرد. گفت “از اینکه کتابم موجب ناراحتی پیروان صمیمی اسلام شده است عمیقاً متأسفم.”
خبر پیچید. خیلیها فکر کردند ماجرا تمام شده و خوشحال شدند. البته از پیروزی امام (ره) و اسلام خوشحال بودند. ساده بودند. رشدی حرفش را پس گرفته بود دیگر. همین خوب بود. شایعه بین مردم پخش شد. میگفتند “امام (ره) میبخشدش.” میگفتند “اگر بیاید توبه کند امام (ره) حکمش را برمیدارد. الان عذرخواهی کرده بعداً هم توبه میکند و والسلام. همه چیز بر میگردد به اولش.” مردم دودل شده بودند. منافقین هم بیکار ننشستند. دل مردم را میلرزاندند. میگفتند “مملکت آرامش میخواهد. چرا خودمان را با دنیا در بیندازیم؟ تازه جنگ تمام شده. پس کی آرامش داشته باشیم؟” شایعه بود. حرف همه نبود. مردم از امام (ره) انتظار دیگری داشتند. اسلام امام (ره) جور دیگری بود. مانده بودند چه کنند. امام (ره) نگذاشت شک کنند. نگذاشت سست شوند. به همه فهماند شوخی ندارد. خدا با کافرها شوخی ندارد. حکم خدا شوخیبردار نیست که یک روز بگوید بکشید؛ فرداش بگوید نه ببخشیدش. گفت “سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی همّ خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند.”
امام (ره) اضافه کرد “اگر غیر مسلمانی از مکان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا سریعتر از مسلمانان او را اعدام کند، بر مسلمانان واجب است آنچه را که در قبال این عمل میخواهد به عنوان جایزه یا مزد عمل به او بپردازند.”
امام (ره) نقشهشان را فهمیدهبود. دستشان را رو کرد. عذرخواهی مجدد و رسمی سلمان رشدی هم از خشم جهان اسلام علیهش کم نکرد. رشدی در بیانیهای اعلام کرد “من درک میکنم که مسلمانان در بسیاری نقاط جهان به راستی از انتشار رمان من آزرده خاطر شدهاند. من عمیقاً از این که انتشار کتاب، احساسات پیروان راستین و صادق اسلام را جریحهدار کرده متأسفم.” فکر کرده بود عذرخواهی میکند و تمام میشود. نمیدانست حکم ارتدادش قطعی است. جزای مرتد هم مرگ است.
تحریم تهران
حامی اصلی رشدی دولت انگلیس بود. همهی موضعگیریهاش هم تند و غیر اصولی بود. برای آزادی بیان یقهشان را پاره میکردند. جان یک نویسنده برایشان خیلی مهمتر از روابط سیاسی بود. کی باور میکرد؟ اینها بازی بود. ما جنگ را برده بودیم. حالا بازندهها نامردی کردهبودند؛ به همهچیزمان، به عزیزترین کسمان؛ به رسول الله فحش دادند. امام (ره) هم نشاندشان سرجاشان. نمیتوانستند ببینند دوباره باختهاند. باید تا ته بازی میآمدند.
نمیدانستند طرف، دستش خیلی پر است و همهی فوت و فن بازی را هم بلد است. 9 اسفند، مجلس شورای اسلامی یک هفته به وزارت امور خارجهی ایران اولتیماتوم داد. گفت اگر انگلیس عذرخواهی نکرد. رابطه را قطع کنید. گفت باید بابت کتاب و موضعگیریهای قبلیاش عذرخواهی کند. انگلیس به طور غیر رسمی اظهار تأسف کرد ولی گفت کتاب به ما ربطی ندارد. یک نویسندهی انگلیسی کتابی نوشته، ما کاری با او نداریم. ایران هم در 16 اسفند 1367 روابط سیاسی را با انگلیس قطع کرد؛ مجلس دستور داده بود.
امام (ره) رئالیسم سیاسی را قبول نداشت. این که منابع مادی قدرت را ارزیابی کنی و تصمیم بگیری حرف بزنی. اینها توی نظریهی سیاسیاش جایی نداشتند. با هیچکس تعارف نداشت. این محافظهکاریها تأثیری روی سیاست خارجیاش نداشت. با این معیارها باید همیشه سلطهی ابرقدرتها را قبول میکرد.
نباید کاری میکرد که آنها بدشان بیاید. باید باب میلشان حرف میزد. باید صبر میکرد ببیند آنها چه جایی در تقسیم قدرت به ایران میدهند تا به همان اندازه ادعا کند. اینطور آدمی نبود. این حرفها را قبول نداشت. با این ملاحظات، دنیا جای مستضعفین نبود.
حامیان امام ره
آیات عظام تقلید و مراجع شیعه از حکم امام (ره) حمایت کردند. همهی علما و صاحبنظران دینی پشت سر امام (ره) صف کشیدند. همهشان کتاب را آغاز یک توطئه میدانستند و فتوا را درست و بهجا و لازم الاجرا. خیلیهای دیگر هم موضعگیری کردند؛ داخل و خارج کشور. علامه سید محمد حسین فضل الله هم گفت “حکم اعدام سلمان رشدی مورد اجماع همهی علمای مسلمان است.”
بیانیهی سازمان کنفرانس اسلامی
جایی از قطعنامه آمده “کنفرانس اعلام میدارد که همهی کشورهای اسلامی کوششهایی را بهصورت منفرد و دسته جمعی و بهطور فعال و همآهنگ در راه تضمین احترام به اسلام و ارزشهای متعالی آن و پاسداری از مقدسات اسلامی در همهجا بهعمل خواهند آورد.” تصویب هم نمیشد فرقی نداشت. حکم خدا صادر شده بود و امام (ره) منتظر رد یا تأیید هیچکس نبود.
زنده ماندن در تاریکی
ماریان ویگنز در مرداد سال 68 از رشدی طلاق گرفت. طاقتش تمام شده بود. از زندگی نکبتی با او خسته شد. روزگارشان سیاه شدهبود. با فرار و ترس از مرگ زندگی میکردند. رهاش کرد و رفت.
روزنامهی تایمز در سالگرد فتوا نوشت “مؤسسهی انتشاراتی پنگوئن تاکنون میلیونها دلار صرف اقدامات امنیتی خود کرده است. آنها در سراسر اروپا و امریکا نشرهای وابستهی زیادی دارند که در خطر خشم مسلمانها هستند.”
انگلیس یک سال بعد یعنی در 1990 دانشجویان ایرانی را اخراج کرد. ترسیدهبود. گفتند “دانشجوها میخواهند رشدی را پیدا کنند و بکشند.”
سه سال بعد سفیرها برگشتند. امام (ره) نبود شکستشان را ببیند، اما مردم دیدند. فهمیدند بیخود پشت سر پیرمرد سینه نمیزدهاند. پرچم اسلام را بلند کرده بود. حرفهاش دنیا را میلرزاند. حالا هم اروپاییها یکی یکی آمدند. کم آورده بودند. نمیتوانستند ایران را از معادلات سیاسی و اقتصادیشان حذف کنند. غلط کردمنامههاشان را گرفتند دستشان و برگشتند. چارهای نداشتند. رهبر هم بخشیدشان و راهشان داد.
چیزی شبیه زندگی
دور جدید سفرهاش را سال 93 شروع کرد. به پرتقال و بعد هم آلمان رفت. یک ماه بعد به جمهوری چک رفت و با رئیس جمهور ملاقات کرد. نخست وزیر چک از این دیدار انتقاد کرد. رشدی بعد از چک به اسپانیا سفر کرد.
سفرها را عادی نشان میداد. میخواست بگوید مثل مردم عادی زندگی میکند. مثل همه سفر میرود. خودشان دستش را رو کردند. مهر 72 گاردین نوشت “از دو سال قبل British Airways به دلایل امنیتی ورود رشدی را به پروازهاش ممنوع کرده است.” ماجرا که برملا شد، رشدی به شرکت هواپیمایی نامه نوشت و ازشان خواست رفتارشان را اصلاح کنند. آنها هم در جواب نوشتند “آقای رشدی عزیز! جان مسافران عادی برای ما بیشتر از جان شما اهمیت دارد.” میترسیدند هواپیماهاشان ربوده شوند یا امنیت پروازهاشان به خطر بیفتد. آنوقت مشتریهاشان میرفتند. حضور رشدی در هواپیماهای فورد این شرکت تا سال 1998 ممنوع بود. شرکت هوایپمایی “Air Canada” هم سفر رشدی را با پروازهای خود غیر ممکن اعلام کرد. نمیتوانستند هزینهی امنیت پروازهاشان را از بقیهی مسافران بگیرند.
آبان سال 72 دانمارک، نروژ، فنلاند، ایسلند، سوییس و سوئد (کشورهای جزایر اسکاندیناوی) بیانیه دادند. وزرای خارجهشان پای بیانیه را امضا کردند. از ایران خواسته بودند رشدی را ببخشد. لحن بیانیهها عوض شده بود. اولین بیانیهی اروپاییها کاملاً توهین آمیز بود. حالا از ایران خواسته بودند فتوا را لغو کند. خُب نمیفهمیدند فتوا یعنی چه، مرجع یعنی چه، لغو فتوا یعنی چه. مرتد یعنی چه. فقط خواستند وجههی بشردوستانه به خودشان بگیرند.
دیدار با رئیس جمهور آمریکا
کاخ سفید قضیه را باز کرد. گفتند ماجرا جور دیگری بوده. “کلینتون از دفترش آمده بیرون و رفته پیش وزیر خارجه که دیده رشدی آنجاست؛ همین. اتفاقی بوده. دیدار و حرف رسمی خاصی در کار نبوده.” میخواستند آقای پرزیدنت را تبرئه کنند. رشدی رفت آلمان و از آنجا برگشت انگلیس و دوباره مخفی شد.
در حسرت یک سفر
از کتابهای جدیدش استقبال نمیشد. لوموند نوشت “رشدی به علت بی اهمیتی مخاطبان به کتابهای جدیدش عصبانی است.” سیاستمدارها کاری به راش نمیکردند. خبرهاش دیگر تیتر اول هیچ خبرگزاریای نبودند. کتابهاش را میبرد اینور و آنور میخواند بلکه کسی یادش بیاید او کیست. فایدهای نداشت. همه جا هم درهای سالن را میبستند. همه را چک میکردند و سالن را زیر و رو میکردند. به هرچیزی مشکوک میشدند مراسم را لغو میکردند. مردم خوششان نمیآمد از این بازیها.
24 ساعت با سلمان رشدی
یک بار هم دندانش درد گرفت و کل اسکاتلندیارد پلیس انگلیس جمع شدند تا به سلامت ببرندش دکتر و برشگردانند. نوشت کفشهاش نو و واکس زدهاند چون اصلاً باشان پیاده راه نمیرود. رشدی دیگر سینما نمیرود. آقای روشنفکر که دوران دانشجویی تمام تآترهای جدید لندن را میدید حالا آرزوی رفتن به سالن تآتر روی دلش مانده. یک تلفن کاملاً محرمانه تنها ارتباطش با دنیای خارج است که البته حق ندارد بیشتر از چند دقیقه در روز ازش استفاده کند.
حال من خوب است ولی تو باور مکن
پاسخهای صریح، طنز آمیز و گاه طعنه آمیز سلمان رشدی در طول مصاحبه، مجری را دستپاچه میکرد. ادبیات، موضوع محوری گفتوگو بود و هر دو مراقب بودند موضوعات دیگر وارد بحث نشود. سعی کردند وانمود کنند فتوایی وجود ندارد و همه چیز عادی است و این آدمهای مسلح از ادارهی پلیس مرخصی گرفتهاند بیایند رشدی را ببینند و دربارهی کتابهاش بیشتر بشنوند. حال و هوا هم خوب است. جوّ سالن هم اصلاً امنیتی نیست. ما خوبیم. شما خوبید. همه خوبند. آخر سر هم مجری پرسید “چی تو را به هلند آورد؟” و سلمان رشدی جواب داد “بریتیش ایر ویز!”
هزینهی حفاظت
آمریکا وطن بعدی رشدی
امریکاییها سیستم حفاظتیاش را تغییر دادند. جای محافظهای زیاد و حصارهای امنیتی، سیستمهای پیشرفته گذاشتند. حالا هرجا میرفت مردم فکر میکردند در امان است. یکی دو نفر با چند صد سنسور و دستگاه جاسوسی که مردم عادی نمیدیدندشان مراقبش بودند.
شوالیهی فراری
وزیر امور مذهبی پاکستان هم گفت “اگر انگلیس به حمایتهای خود از نویسندهی مرتد کتاب آیات شیطانی ادامه دهد کشورهای اسلامی روابط خود با این کشور را قطع میکنند.”
رشدی در مورد دریافت لقب شوالیه گفت “در عین تواضع، از دریافت چنین لقب پرافتخاری بسیار هیجانزدهام و بسیار خرسندم از اینکه کتابم اینگونه شناخته شده است.”
انگلیس لقب “سر” و نشان “شوالیه گری” (Knighthood) را به کسانی اعطا میکند که کارها و خدمات برجسته و ارزشمندی برای دولت انگلیس انجام داده باشند.
در بحبوحهی جنگ جهانی اول نیز نشان را به عباس عبدالبها رهبر بهائیان ایران داد. زمانی که قوای استعماری انگلیس در حال نابود کردن دولت مسلمان عثمانی و تسخیر سرزمینهای فلسطین بود تا مقدمات تأسیس دولت اسرائیل فراهم شود فرمانده سپاه انگلیسی اشغالگر فلسطین، زیر پرچم انگلیس این نشان را به عبدالبها داد.
از چشم محافظش
رشدی به روزنامهی گاردین انگلیس گفت “مطالب کتاب رون ایوانز همگی جعلی است زیرا او مرا فردی پست فطرت، نجس، بینهایت ناخوشایند و خودبین و گستاخ معرفی کرده است.”
ایوانز در کتاب گفته “رشدی به حدی از انتشار کتاب آیات شیطانی ترسیده است که به مدت 10 سال از ما به عنوان محافظانش میخواست که شبها در منزلش بمانیم و تا صبح مواظب او باشیم و مبلغ اضافه کاری ما را نیز شخصاً تقبل میکرد اما برای دریافت کل مبلغ همیشه مشکل داشتیم.”
حتی گاهی اوقات که مجبور بودیم او را تنها بگذاریم، به حدی مضطرب و نگران بود که چند بار مجبور شدیم از روی اجبار او را درون کمد دیواری پنهان نماییم، درب را قفل کنیم و کلید آنرا با خود ببریم. او خودش را روشنفکر میداند حال آنکه واقعیت چیز دیگری است. او هنگام انجام وظیفه، خودش را به حالت مستی میزد و به خواسته های ما اصلا توجهی نداشت. رشدی گفت “من از سوی مسلمانان دنیا تهدید میشوم آنگاه رون ایوانز به من و محافظانم که همگی به ملکه انگلیس ارادت دارند اهانت میکند.”
مجریان حکم
2. مصطفی محمود مازح عضولبنانی بود. دو سه روز مانده به سال نو قمری گفت میرود بیروت، اما نرفته بود. ساحل عاج هم نرفته بود. برادرهاش آنجا بودند. رفته بود “جبل صافی” آموزش نظامی ببیند. کار با مواد منفجره را یاد گرفت. پنجاه روز بعد جسدش را بردند فرانسه؛ تکههای باقیماندهی بدنش را تحویل خانوادهاش دادند. خواهرش از روی دندانهاش شناختش و برش گرداند لبنان. اجازه ندادند تشییعش کنند.
سال 1998 رشدی توی هتل پدینگتون بود. مصطفی میدانست. اما نمیدانست کدام طبقه است. از یک خدمتکار پرسید. تا آمد برود گرفتندش و بستندش به صندلی. با مواد منفجرهی خودش شهید شد.
همراهان رشدی
سال 72 (1993) “عزیز نسین” مترجم ترک، کتاب را به ترکی ترجمه کرد. بعد از نمازجمعه، ده هزار نفر در شهر سیواس ترکیه تظاهرات کردند. حکم امام ره شامل حال مترجمان هم میشد. رشدی به تلویزیون BBC گفت عزیز نسین بدون اجازهی او کتاب را ترجمه کرده است اما چند روز بعد مصاحبه کرد و از نسین طرفداری کرد. گفت “من و عزیز نسین هردو در یک جبهه علیه اصولگرایی مذهبی میجنگیم.” سال 1994 ترور ناشر نروژی (ویلیام نیگارد) هم نافرجام ماند. او کتاب “تسلیمه نسرین” پزشک مرتد بنگلادشی را هم منتشر کرد. توی نمایشگاه کتاب فرانکفورت گفت “انتشار این کتاب پاسخ او به حامیان فتوای رشدی است.”
سال 1994 عزیز نسین هم کتاب را به ترکی برگردانده بود. به دادگاه کشاندندش اما فرار کرد و رفت آلمان. در آخرین روزهای سال 2011 هم رفیق تقی مترجم آذربایجانی آیات شیطانی به جزای عملش رسید.
حالا
منبع:hamshahrimags.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :bahramtavakoli
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}